در چند دهه اخیر، صدها آزمایش روانشناختی صورت گرفته است و خیلی از آنها اشاره به این موضوع دارند که تلاش برای سرکوبی افکار مزاحم نه تنها مفید نیست بلکه اسبب افزایش افکار مزاحم سرکوب شده می شود. حتی داستایوسکی هم در سال ۱۸۶۳ گفته است:
“Try to pose for yourself this task: not to think of a polar bear, and you will see that the cursed thing will come to mind every minute”
به این پدیده اثر بازگشتی یا rebound effect گفته می شود. حالا چرا این اتفاق رخ می دهد؟
براساس نظر وگنر (۱۹۹۴) وقتی ما تلاش می کنیم که یک فکر یا یک سری افکار را سرکوب یا کنترل کنیم، دو فرآیند ذهنیمان در گیر می شوند.
اولین فرآیند درگیر شده را می توان فرآیند ذهنی هشیار نامید که تمام تلاش خود را می کند که ذهن ما به سمت هر چیزی غیر از فکر مزاحم ببرد. این فرآیند خسته کننده و بسیار طاقت فرساست. برای مثال وقتی می خواهیم فکر یک کیک شکلاتی خوشمزه را سرکوب یا کنترل کنیم، ذهنمان تمام تلاش خود را می کند که حواس ما را پرت کند و ما را مجبور می کند به هر چیزی فکر کنیم بغیر از کیک شکلاتی خوشمزه!
از طرفی دیگر وقتی داریم افکار را سرکوب می کنیم، یک فرآیند ذهنی دیگر که تا حدودی اتوماتیک است نیز وارد کار می شود. کار این فرآیند ذهنی، مانیتور کردن افکار مزاحم ناخواسته است. انگار مداوم مراقبیم که افکار مزاحم مورد نظر وارد ذهن ما نشوند. این فرآیند بنظر می رسد کار را خراب می کند. انگار ذهنمان را به فکری که در تلاش بودیم سرکوبش کنیم، حساس می کند. آن را در حافظه فعال تر و در دسترس تر می کند. بقول دیگر چون من مدام حواسم هست “خرس سفید” برای مثال به ذهنم نیاد، مفهوم “خرس سفید” در حافظه من فعال تر و پررنگ تر می شود و بیشتر بهش فکر می کنم! این پدیده همان اثر تناقض کنترل ذهن نیز نامیده می شود.
پس گویا سرکوب افکار ناخواسته فایده ای ندارد. حال می رسیم به سوال یک میلیون دلاری، که اگر سرکوب افکار مزاحم فایده ای ندارد، با آنها چه بکنیم؟